زندان اوین
فروردین ۱۲, ۱۳۹۷“از اوین با عشق”؛ کارهای دستی زنان زندانی سیاسی در لاهه
فروردین ۱۳, ۱۳۹۷نمایشگاهی که امروز ما به گشایش آن آمدهایم قدم نخست، زیبا و کوچکیست به سوی یک ایده و آرزوی بزرگ: ساختن موزهای که بازنمای جنبش زنان ایران باشد.
طرحریزی و پیشبرد چنین مهمی، کار دشواری بوده و خواهد بود؛ مثل همهی ایدهها و آرزوهای بزرگ، این طرح نیز وقتی میتواند بالنده و رهائیبخش باشد که آن را پدیدهای سیال و ناتمام بدانیم. به وجود آمدنش را گشایش روندی ببینیم، که گذشته را با کنجکاوی و انصاف میکاود و حال را در تکثر و تنوع واقعیتها درمییابد. در این صورت است که این ایدهی بزرگ میتواند در خدمت تداوم بخشیدن به تلاشهای حقخواهانه و برابریجویانهی زنان ایران قرار گیرد و جائی شود برای روایتگری و مستندسازی این تلاشها، برای بازنمایی سویههای گوناگون پیکرهای زنده و ناهمگون که تاریخی از جسارتِ حقخواهی، سرکوب و ایستادگی را با خود حمل میکند.
و برای چنین ایدهی بزرگی چه آغازی بجا و صمیمیتر از نمایش کاردستیهای چند زن زندانی سیاسی در همین سالهای اخیر. آغازی که حضور مؤثر زنان در بستر جنبشهای حقخواهی در ایران را به نمایش میگذارد. در کشور استبدادزدهی ما اگرچه در دورههای پیاپی زندانهای بسیاری برای سرکوب آزادیخواهی و حقخواهی ساخته شدهاند، اما در چالش زندانی برای حفظ کرامت خویش، همین زندانها به جایگاه مقاومت نیز بدل شدهاند. با این برداشت زندان اوین هم نه تنها به تاریخ ستم در سرزمین ما، که به تاریخ مبارزهی ما برای آزادی و عدالت تعلق دارد.
اشیائی که در این نمایشگاه میبینید نمونههایی هستند از انبوه یادگارهای زندانیان سیاسی ایران، پیامآور عشق و شور زندگی، تا زندان را انکار کنند و میان زندانی در آنسوی دیوار با بستگان و همراهان او در اینسوی دیوار پلی از ارتباط انسانی بسازند.
حضور چنین یادگارهایی در یک نمایشگاه، باعث می شود تا بازدیدکننده با دیدن و حس آنها به دریافت مسئولیت خویش در برابر جانمایهی اثر هدایت شود. اشیاء پیک میشوند و جان میگیرند تا بارقههای مقاومت انسانی زنان زندانی را به بیننده بازنمایند، احساس و ادراکش را برانگیزند و او را به همبستگی با پیکرهی زنان زندانی در ایران فراخوانند. پس این نمایشگاه با سیال شدن مرز میان ادراک و کنشگری میتواند امکانی فراهم آورد تا از دل آگاهی و همدلی مخاطبان، انگیزههای همدستی و همراهی در آنان پدید آید.
نمایشگاهی که امروز به گشایش آن آمدهایم سرگذشتی چندساله دارد. اینکه من امروز دعوت شدهام تا در گشایش آن حرف بزنم به قراری در آغاز این سرگذشت مربوط میشود.
پاییز سال۱۳۸۸ بود، سال جنبش سبز در ایران. چند هفتهای بود که از محل سکونتم در آلمان به تهران رفته بودم تا در یازدهمین سالگرد قتل سیاسی پدرومادرم، در خانه و قتلگاه آنان یک گردهمآیی برگزار کنم. بیش از سالهای پیش امیدوار بودم که در برابر ممنوعیت قلدرمابانهای، که چندین سال بود بر این گردهمآیی تحمیل میشد، مقاومت مؤثری شکل بگیرد. اما آن سال هم باز مراسم ممنوع شد، و اگرچه اعتراض به ممنوعیت شدیدتر بود اما از گسترهی افراد هرساله چندان فراتر نرفت و جریانهای پرنفوذ در جنبش سبز همچنان در فاصله با حرکتهای دادخواهانه باقی ماندند. من هم بیشتر از معمول به جلسههای بازخواست و بازجویی احضار شده و برای مدتی ممنوعالخروج شدم. و البته در آن روزهای شورمند ممنوعالخروجی برایم مثل یک توفیق اجباری بود.
در همان روزها منصوره شجاعی با من تماس گرفت و با رمز و اشاره پای تلفن به قراری دعوتم کرد در زیرزمینی که محل کسب و کار یکی از دوستان مشترک بود. آن روز هم، مثل تمام دیدارهای آن سفر، همه برایم با شوق و ذوق از تجربههای تظاهرات گفتند، از تعقیب و گریزها، از همبستگی مردم با یکدیگر، از خانهها و مغازهها و خودروهایی که درشان باز میشد تا پناه دهند و جانی را از گزند خشونت نیروهای سرکوبگر برهانند. حتی وقتی از کتک خوردنشان میگفتند، میخندیدند و سرخوش بودند. دستبند سبز به مچ بسته بودند و انگار همگی همهی نیروی خود را وسط گذاشته بودند، تا رخداد عزیز و نایابی را حفظ کنند که هنوز جان داشت و در برابر سرکوب مقاومت میکرد.
در آن بعد از ظهر و در آن زیرزمین برای بار نخست از طرح موزهی زنان شنیدم. ایده هم جذاب بود و هم در شرایط ملتهب و پرشتاب آن روزها دور از ذهن. فضای گفتگو پر بود از ایدههای جورواجور. گسترهی وسیعی از معنا و محتوا و فرم گشوده شده بود که افقهای گوناگونی داشت. هرکس تصوری داشت و تصویری از موزه میدید که چندان با دیگری همپوشانی نداشت. گفتگو به درازا کشید اما آن روز هم به روال آن دوران، کم کم تب و تاب جنبش سبز، تظاهرات پیش رو و جاذبهی پر قدرت خیابان بر طرحریزی درازمدت چربید و دنبالهی کار به قرار بعد موکول شد. چند روز بعد من دوباره احضار شدم. مأموران مقداری داد زدند و خط و نشان کشیدند و دست آخر پاسپورتم را پس دادند و من تهران را ترک کردم.
با اوج گرفتن سرکوب در ایران طرح آن موزه هم معطل ماند تا مدتها بعد که در تبعید پی آن گرفته شد و من از دور گهگاه رد پای آن را دنبال کردم تا به این نمایشگاه.
و امروز که ما به گشایش این نمایشگاه آمدهایم، بار دیگر در ایران امواجی از حقخواهی و اعتراض سربرآورده، که با حضوری سرکش، جسور و خلاق نقطه عطفی در دوران ما ساخته است. یکی از زیباترین نمودهای این پیکرهی چندوجهی اعتراض را زنان جوانی آفریدهاند، که نام بامسمای دختران خیابان انقلاب گرفته است.
زنانی که در خیابان بالای سکویی میروند، حضور چشمگیری از خود میسازند تا پیرامون را به دیدن خود وادارند، و در یک حرکت ساده و جسور حجاب اجباری از سر بردارند، آن را سر چوب بزنند و هوا کنند، تا اعلام کنند که اختیار بر بدن خویش را از یک قانون تحمیلی پس گرفتهاند.
چنین اعلامی در جمهوری اسلامی، که حق انتخاب آزاد را به رسمیت نمیشناسد و حقخواهی را سرکوب میکند، جسارت و شهامت میطلبد. پس زنان بالای سکو رفتهاند تا شهامت را عینیت بخشند و با تصویر خود شور و امید نهفته در آن را به ما منتقل کنند. آنها همچنین با به نمایش گذاشتن تنهایی و بیدفاعی خویش بالای آن سکو، از یک سو ما را به همبستگی و همراهی فرامیخوانند و از سوی دیگر، پیشاپیش، بیشرمی و پلیدیِ سرکوبگران خود را رسوا میکنند.
دختران خیابان انقلاب تصویر نمادینی از رهایی زن ساختهاند، پس به زیر کشیدن آنان از سکوها و بازداشتشان -که این روزها به تکرار اتفاق میافتد- نه تنها به قصد مجازات فردی هریک از آنان، که به قصد حذف آن تصویر نمادین از رهایی زن انجام میگیرد. زنی را بازداشت میکنند تا آن رهایی که او با حضور شجاعانهی خویش عینیت میبخشد، حذف شود. و همین دلالت جمعی در یک عمل فردیست که سبب تکثیر رفتار اعتراضی دختران خیابان انقلاب شده و حرکت زیبا و سادهی آنان را به کنشی دورانساز بدل کرده است.
با امید به چرخش دوران به سود حرکتهای حقخواهی و برابریخواهی زنان ایران روز جهانی زن را به همگیمان تبریک میگویم و امیدوارم این نمایشگاه شما را بیش از پیش به همبستگی با زنان مبارز ایران تشویق کند.